|
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : Minoo
عشق یعنی...
عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز و سکوت، می لغزد ای رویای بودن تو، آرامش ! مرا بخوان به آنچه که در خود داری بی آنکه آبی در دل تکان بخورد.... شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي که شام تيره ما را ، از تاريکي مي رهاند
یک نفر دلتنگ است یک نفر می گرید یک نفر سخت دلش بارانیست یک نفر در گلوی خویش بغض خیسی دارد بغض کالی دارد یک نفر طرح وداع می کشد روی گل سرخ خیال...... ............................................................................................................................................................ هر کاری می خواهی بکن. دنیا را آتش بزن آسمان رو به مضحکه بگیر. زمین را تحقیر کن . باد و نفهم و گل را نبو. خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار. زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق. حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار هر چه می خواهی بکن اما هیچگاه رویاهایت را فراموش نکن
از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟ چرا اینان پریشان و در به در سر بر کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟ دریا در مفابل سوالم گریست! امواج هم گریستند... آن وقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ تنها آدمها نیستند امواج هم مانند آدمها می میرند و این امواج زنده هستند که لاشه ی امواج مرده را شیون کنان به گورستان سواحل خاموش می سپارند!
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش میگیره ، بی بهونه می باره ...... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و می باره ... اینقدر می باره تا آفتابی شه ... آبی شه ...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ... انگار نه انگار که غصّهای بوده ... همه چیز فراموشت بشه ...!!! آسمون چشم های من تا صبح بارید... نگام کن... حالا آبی شدم؟؟!
می خواهم بگذرم، بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم تو نشنیدی هر چند بار که من گفتم و تکرار کردم ساختم و تو خراب کردی و من چقدر تشنهء حرفهایی بودم که تو هرگز نزدی
اشک ریختم، برای روزهایی که چه نیازمند تو در کنارم بودی برای خودم که چگونه غرق تو شدم
و به یاد آوردم، خودم را که چگونه پر از تفکرات بزرگ بودم چگونه پرواز را دوست داشتم و تو را که بالهای مرا شکستی همچون قلبم
می خواهم بگذرم، از تو ! ز عشق ویران کنندهء تو ! قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد .... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |